دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که آن گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان ِ کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری تو را زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که این خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد در آن چیز دگر دارد
|